درباره ما

همه ما در یک مقطع از زندگیمون تغییراتی را ایجاد می کنیم و پیشرفت مثبت زمانی حاصل میشه که ما بخوایم، خواستن برای ارزش بخشیدن به خود و این زمان برای من در روزهایی اتفاق افتاد که به مدرسه میرفتم و فقط یازده سال داشتم. مادرم نیز در زمینه آرایش و حوزه مرتبط مشغول به کار بود و گاهی نزد مادر میرفتم تا از سر کنجکاوی از کاری که انجام میده سر در بیاورم. رفته رفته احساس کردم علاقه زیادی به کارش پیدا کرده و تصمیم گرفتم در امورات جزئی مشتریان به مادرم کمک کنم ولی چالش بزرگی بود زیرا در حال تحصیل هم بودم.

با گذر زمان متوجه شدم آلوده این کار شده و مانند خون در رگهایم گردش پیدا کرد. به این فکر افتادم که من میتونم و باید این هنر بزرگ را فراگیرم. همیشه اولین قدم خیلی سخته و حتی احساس میکنی غیرممکنه! ولی برای رسیدن به هدف نمیتونی تا ابد صبر کنی و منتظر یک موقعیت مناسب باشی، اونجاست که باید ریسک کنی و من هم دل به دریا زدم و از مادرم خواستم اولین عروس خودم را آرایش کنم. مادر با دیدن برق انگیزه خاصی توی چشمام، با درخواست من موافقت کرد و اولین تجربه آرایش رسمی خودم را در سن چهارده سالگی برای یک عروس انجام دادم.

با تمام استرسی که داشتم فقط سعی کردم کارم رو درست انجام بدم و زمانی که آرایش به پایان رسید، منتظر بودم استادم که مادرم بود، آرایش منو به چالش بکشه و نواقصم رو بهم اعلام کنه، وقتی برگشتم و با استرس به صورت مادرم نگاه کردم، دیدم چشمانش گرد شده و با تعجب به کار من خیره شده! جلوی مشتری عرق سردی کردم و حس شرمندگی بهم دست داد، با خودم گفتم ای وای گند زدم که ناگهان مادرم در این حین گفت:

(باورم نمیشه، آفرین دخترم، بیشتر از انتظارم بود)

از قدیم گفتن، مشتری راضی باشه برات مشتری میاره و رفته رفته تعداد عروس ها بیشتر و بیشتر میشد و از طرفی انگیزه من هم دوبرابر نسبت به گذشته شدت می گرفت.